Mahd is going to be a BRIDE

داریوش داره می خونه واسه برگشتنت هر شب درا رو باز می ذارم. و یکی از درون من می گه بیشین بینیم بابا. اما همین یکیه عزیز، وقتی میگه تو با دلتنگیای من تو با این جاده هم دستی، لالمونی می گیره. تکلیف منو مشخص نمی کنه....... بگذریم. 

 

ما هشت تا دوست بودیم. و هنوز هستیم. از مدرسه. سه تامون عروسی کردن. و یکیمون طلاقید. در نتیجه دو تامون عروسیدن. 5 شنبه ی این هفته، سومین علی رضا وارد زندگی سومین دوست ما می شه. ما سه تا دوست عروسیده داریم. با سه تا علی رضا. اما اون دو تا علی رضاهای قبل کجا و این علی رضای آخر کجا........ علی رضای آخر، می خواد بشه شوهر پرانتز..... می فهمید؟؟؟؟ پرانتز عزیز من! مطمئنم هیچکس نمی تونه الان درک کنه من چی می گم. . . 

 

من باید این آقا رو ببینم. باید براش از پرانتز بگم. از بچگیامون. از سال دوم دبیرستان که اومد مدرسه ی ما. که دلش گرفته بود از جدا شدن از دوستای قبلیش. که همون اول رفت پای تخته و یه سوال سخت ریاضی که هیچ کس بلد نبود رو حل کرد. و با این کار نامه ی قتل خودشو در ذهن من امضا کرد. در کسری از ثانیه به این نتیجه رسیدم که از این دختر خرخون بدم میاد. من باید برای این آقا بگم که بعدن چه جوری یهو به خودم اومدم دیدم که بدجوری تو دلم جا شده. چه جوری تا همین لحظه که اینجام بخش مهمی از زندگی گذشته و حال و آیندم شده و چه جور خاطره هایی با هم ساختیم. یادم باشه براش از همه ی اولین هایی که بگم که وقت تجربه کردنشون کسی جز پرانتز کنارم نبوده. بادم باشه برای خندوندنش حتما ماجرای تقلب جغرافی رو بگم.... من باید به این آقا بگم که این بشر سر تا به پاش احساسه. از همون بچگی... از همون تقویم های نوجوانی، از همون ورق های رنگی پست ایت... از همون سال مزخرف پیش دانشگاهی............ من باید براش تعریف کنم که اگه عصبی باشی و یک سال نبینیش، و حتی یک قدم هم در راستای دیدنش برنداشته باشی، بازم اونه که دعوتت می کنه خونشون. بازم اونه که نوشته های دوران مدرسه رو می کشه بیرون و پرتت می کنه به سمت آدمی که بودی... نه آدم گهی که شده بودی... ای کاش بهش بگم پشت اون چشمایی که وقتی می خنده توش برق می بینی، دلی قایم شده که از اونی که فکرشم بکنه بزرگ تره و سخاوتمند تر..  

بادم باشه براش بگم، فقط اونه که حق داره صبح ها بد اخلاق باشه!!! یا بگم که باید بهش توجه کنی، براش هیجان انگیز باشی. و بگم که اگه هیجان انگیز نبود نترسه، چون ممکنه اس ام اسی دریافت کنه که همه جوره می خوامت و آروم شه...  

...... 

حرف زیاد دارم باهات آقای علی رضای شماره ی سه.... کاش می شد می دیدمت.........

 

 

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
پرانتز یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 05:37 ب.ظ

احساس توئی لامصب ... دلم میخواد بغلت کنم ...
کلی اشکام ریختن پایین موقع خوندن این نوشته ها ... دوستت دارم عشقم.

مبارکه یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

مبارکه... به سلامتی.. عروسی دوست خوب رو میفهمم...یه جورایی یعنی داشتن یه هووی دوست داشتنی :)

نرگس سه‌شنبه 11 خرداد 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

=)))))))))))))
یعنی من الان از خنده مردم ها..این جناب یا سرکار مبارکه کسی نمیباشد جز اینجانب... نشون میده ساعت اندکی مانده به نیمه شب بنده در هپروت به سر می بردم ها=)))))))))))

مریم سه‌شنبه 11 خرداد 1389 ساعت 02:34 ب.ظ

نرگس عزیز دلمی تو با این کامنتات :)))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد