تو حیاط عیدی می دن بدو بابا

خاصیت عید خستگی و بی حوصلگی و خوابالودگی و تنبلی و این چیزاس دیگه. پس من حرفی  ندارم جز غر. در نتیجه سکوت می کنم که حالمون بد نشه جمیعا! این روزا اند سرگرمیم آهنگ دانلود کردنه.

پ.ن: این بانوی دوست داشتنی که با کمی تردید و خجالت عید رو از پشت تلفن به من تبریک گفت، مرج بود. و این معنی ای نداره جز اینکه برادرم می خواد ازدواج کنه!

نظرات 29 + ارسال نظر
م دوشنبه 5 فروردین 1387 ساعت 06:47 ب.ظ http://www.smrb.blogsky.com

ای بابا ... فک کنم در مورد عید از افعال معکوس استفاده کردی!
:)
*چه ارتباطی داشت اون وقت!؟

سارا سه‌شنبه 6 فروردین 1387 ساعت 10:03 ق.ظ

من قاطی کردم اساسی... مگه برادرت یه بار ازدواج نکرده بود که اسم خانومش هم سارا بود؟!!! مگه مرج دوست تو نبود؟ مگه من کی ام اصلن؟! مگه اینجا کجاست؟!!!

بخواب تا می تونی... فیلم ببین، کتاب بخون، فک کن به اون روزایی که در به در دنبالِ وقتِ آزاد می گردی که با خودت بگذرونی و به خودت باشی و تو خودت باشی! از حالا سِیو کن برا اون موقع! یه سر برو نشر چشمه... یه سر برو سعدآباد موزه ی فرشچیان... موزه ی هنرهای زیبا و موزه ی ساعت هم باحالن... نرگس رو بردارین یه سر برین یه جایی (چقدر پیشنهاد بود این الان!)... به خدا پس فردا آرزو می کنی کاش این روزا بیشتر خوابیده بودی!!! زبونم لال بذار میان ترم ها بیان...

مریم سه‌شنبه 6 فروردین 1387 ساعت 11:07 ق.ظ

قاطی نکن! سارا رفت! ازواج نکرده بودن که! پرید! دیگه نیست! این مال دو سال پیشه! این مرج هم اون مرج نیست! این یکی دیگه س! خوبی حالا؟ :)

آخ حتی رویای این کارایی که تو گفی هم لذت بخش بود! قربونت بشم که از اون ور دنیا واسه من تفریح سند می کنی. نرگسسسسسسسسسس کجایی؟

نرگس سه‌شنبه 6 فروردین 1387 ساعت 01:19 ب.ظ

من اینجام جانم اینجام... خب میدونی من خیلی دلم میخواد دو تایی پاشیم بریم پارک گفتگو٬ موزه و کاخ و نشر چشمه و رستوران و پیاده روی و تئاتر و سینما و کنسرت و الخ.. اما خب می دونی یه دو دلیل شایدم سه دلیل فعلا نمیشه
۱- بیشتر دلم میخواد سه تایی بریم که بعلت کمبود امکانات و صادر کردن یک فروند رفیق به بلاد غربی امکانش موجود نمی باشد
۲- ما امتحان دکترا می داریم خیر سرمان بیست روز دیگر
۳- دیگه اینو نمیشه بگم الان :دی
لذا سارا جان اگه راست میگی خودت بیا مریم رو ببر این نسخه ها رو عملی کن چرا منو میندازی وسط هوم هوم هوم ؟؟؟!!:دی
ولی جدی..بذار من امتحان دکترا رو بدم واستا واستا واستا :دی

سارا چهارشنبه 7 فروردین 1387 ساعت 05:24 ق.ظ

۱- در مورد قاطی کردن عرض کنم که، تقصیر خودته که ما رو مرتب در جریان قرار نمی دی!!! همین می شه دیگه!!!!!

۲- نرگس! آخه حالا ما به روت نمی آریم... ولی فک کردی اصلن تابلو نیست که تو هم رفتی قاطی مرغا و دیگه رو هوا راه می ری و بهار هم که دیگه حال و احوال آدم رو مشدد می کنه و... خلاصه دیگه بعله؟؟؟ فک کردی ما با این امتحان دکترا و اینا گول می خوریم آخه؟

مریم جان بذار رک و پوس کنده برات روشنش کنم: نرگس رو یکی از ما بهتر برد!!!! الان فقط منم و تو... منم که نیستم... پس می مونه فقط تو! سعی کن مستقل باشی و اگه سوال دیگه ای داشتی من هستم :دی

نرگس چهارشنبه 7 فروردین 1387 ساعت 02:54 ب.ظ

=)))...حالا حتما من باید رک و پوست کنده می گفتم خب بابا من روی آی کیو شما حساب کرده بودم...ولی سارا جان تو رو خدا ذهن این بچه رو مشوش نکن..رفتی اونجا دستم بهت نمیرسه حسابی بچلونمت...

مریم چهارشنبه 7 فروردین 1387 ساعت 06:02 ب.ظ

بله بله سارا جان به نکته ی ظریفی اشاره کردی من سعی می کنم مستقل باشم! البته مگه نبینم اون مرد خوش بخت رو که نرگسو برده! و ایضا مگه نبینم اون بلاد کفر رو که سارا رو برده! دومندش که نرگسسسس بله رو گفتی یا می خوای همچنان پله های ترقی رو طی کنی بری بالا؟؟؟ :)

نرگس چهارشنبه 7 فروردین 1387 ساعت 08:08 ب.ظ

مریم جان نمیشه آدم هم بله بگه هم پله های ترقی رو طی کنه آیا؟؟؟:دی

مریم چهارشنبه 7 فروردین 1387 ساعت 09:05 ب.ظ

وااااای چه نکته ی ظریف تری!!!!!! خدایا شکرت شکرت پس من آماده ی هر گونه بله گفتن می باشم در خونه رو باز کنین بیان تو! نرگس در این زمینه تجربه هاتو به من خام بده بی زحمت :)
پ.ن: ما نفهمیدیم یعنی بالاخره بله رو گفتی؟ دست دست، قر قر، لی لی لی لی لی!

نرگس چهارشنبه 7 فروردین 1387 ساعت 09:47 ب.ظ

=))))))))))))) از دست تووووووووووو... نه که بله راست راستکی که... بذار حالا..تو دیگه چقدر هولی

سارا یکشنبه 11 فروردین 1387 ساعت 01:53 ق.ظ

و من از شدت فضولی دارم می میـــــــــــــــــــــــــــرم!

مریم یکشنبه 11 فروردین 1387 ساعت 10:09 ق.ظ

و ایضا اینجانب!
نرگس جان ما رو دریاب!
می تونی در جهت سکرت موندن ماجرا،با ایمیل اقدام به نجات ما کنی!

نرگس یکشنبه 11 فروردین 1387 ساعت 03:32 ب.ظ

اوکی در اولین فرصت یه ایمیل براتون می فرستم تا از فضولی درد روی دستم نیفتادید :دییییییییییی بووووووووس

مریم یکشنبه 11 فروردین 1387 ساعت 06:53 ب.ظ

مرسییییییی! زودتر پلیز! ما منتظریم!

نرگس دوشنبه 12 فروردین 1387 ساعت 03:42 ب.ظ

تا چند ساعت دیگه احتمالا فضولی دردتون فروکشون کنه دوست جون ها..براتون ایمیل زدم :دی

سارا چهارشنبه 14 فروردین 1387 ساعت 06:37 ق.ظ

مریم تو فضولی دردت خوب شد؟!
:))

مریم چهارشنبه 14 فروردین 1387 ساعت 09:46 ق.ظ

نه عزیزم داخل ایمیل هم عرض نمودم! دردش شدید تر شد! این نرگس اصن به فکر ما نیست!!

سارا چهارشنبه 14 فروردین 1387 ساعت 11:11 ق.ظ

چیزه... من یه حدسایی می زنم :دی :دی :دی :دی... :دی!

مریم چهارشنبه 14 فروردین 1387 ساعت 11:20 ق.ظ

نامرد به منم بگووووووووووووووووووو!

سارا چهارشنبه 14 فروردین 1387 ساعت 11:43 ق.ظ

:)))))) وای من دیگه حدس نمی زنم... مطمئنم!!!!!!!

نرگس چهارشنبه 14 فروردین 1387 ساعت 03:28 ب.ظ

حالا یعنی الان خواستید فضولی درد منو به کار بندازید؟؟؟؟ دیگه تابلوئه کیه دیگه =))) نفری دو تا می تونید بگید..نتونستید من خودم میگم بهتون..ببینید من چقدر به فکرتونم :))))))))))))))))

سارا پنج‌شنبه 15 فروردین 1387 ساعت 06:40 ق.ظ

اینو چه تیزه!!! نرگسی الحق که تو جزو آخرین نفرایی هستی که می شه سرت رو گول مالید!!!!
ولی من که بلوف نزدم... از روز روشنتره که کیه!!! فقط واقعن می خوام بدونم که کیــــــــــه !

مریم پنج‌شنبه 15 فروردین 1387 ساعت 08:49 ق.ظ

آقا این چه وضعشه؟ خب من خنگم شماها باهوشین من نمی دونم کیه! ساراااااااااااااااااااااا ! به منم بگوووووووو!

سارا جمعه 16 فروردین 1387 ساعت 07:01 ق.ظ

یه سر برو وبلاگ نرگس خب!... بعدش بگو بهت بگم!

سارا جمعه 16 فروردین 1387 ساعت 07:02 ق.ظ

می گن دست بالای دست بسیار است، یه نمونه اش همین!... کی فکر می کرد از من عزیزتر هم پیدا بشه؟!!!!!

مریم جمعه 16 فروردین 1387 ساعت 10:07 ق.ظ

ها! بالاخره ذهن خنگ من جواب داد! حالا با خیال راحت می گم که مبارک باشه :)

سارا جمعه 16 فروردین 1387 ساعت 10:30 ق.ظ

:)) اون «ها» که گفتی خیلی نفس بود!!!

نرگس جمعه 16 فروردین 1387 ساعت 12:21 ب.ظ

=))))))) اخیشششششششششششش... :دی :دی :دی
سارا؟؟ از تو عزیزتر؟؟؟؟ اگه اینجوریه که من باید وبلاگ مریم رو هم می اوردم بالا... چه چیزایی میگی تو ها..اونجا که به ترتیب عزیزیت!!!!! نیست... اما اینکه چرا لینکه این اقای مهربون اومده بالا خب... باید بیاد بالا دیگه :دی

سارا شنبه 17 فروردین 1387 ساعت 05:57 ق.ظ

:)) نرگس واقعن ازت ناامید شدم! از اولش بخوای از این کارا بکنی و لینکش رو بیاری بالا و اینا، نمی شه ها!!! دِهه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد