گه گیجه

نویسنده زنگ زد ... از یه شماره ی عجیب غریب ... حدس زدم باز زده بیرون ... از این شهر پر هیاهو که هی تنهایی شو بین این همه مرم به رُخش نکشه ... گفتم با صد هزار مردم تنهایی، بی صد هزار مردم تنهایی؟ خندید ... گفت تنهایی ِ اینجا بهتره ... چرا من همیشه جلوش ادای آدمای خنگ رو در میارم ... ؟ خدایا نکنه اون موضوع ممنوعه راست باشه؟ ....

تو این روزا .. دلم نویسنده رو میخواد. که یه نفس حرف بزنه و من دنبال جمله هاش بدوم و نگران باشم که از دستشون ندم ... اون چیز ِ ممنوعی که راجع بهش با هیچ کس حرف نزدم، این روزا به نظرم درسته درست میاد ...  درباره ی نویسنده ... اون چیزه س که باعث فرارش ازم می شه ... وقتی که با لاهه و چند میریم دیدنش ... فرار ... همه ش فکر می کردم دارم جَو می دم ... اما بعضی وقتا آدم یه نشونه هایی می بینه که ایمان میاره به واقعیتی که تو ذهنش باهاش مبارزه می کرده ... این موضوع هم دلیل یکی از دلیلای دیگه ی اون ماجرای زندگی شبیه فیلمها شدگیه. کاش می تونستم با یکی که هیچ جور قضاوت بدی درباره م نکنه حرف بزنم ...

اون روز سر دی ماه که من داشتم آشکارا عذاب می کشیدم و توی هشت و نیم جلوی نویسنده نشسته بودم الان جلو چشممه ... همون روزی که پالتو خاکستریمو پوشیده بودم و نویسند گفت که من تو رو دوست دارم تو هنوز خط خطی نشدی ...

در حال حاضر در زندگی دچار یک جور گه گیجه هستم.

نظرات 10 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 22 مرداد 1386 ساعت 01:36 ب.ظ

me 2! گه گیجه با تاکید روی گه !

نرگس سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 12:05 ق.ظ

به به عجب حس عجیبی اینجا موج میزنه...حس عجیب و نه چندان غریب گه گیجه... خوبه... همچنان ادامه بدهید... خودم وقتی از بالای پل هوایی پرتتون کردم پایین اونوقت جمیعا متوجه میشید که بیشتر از همه دچار گه گیجه شده :دی

مریم سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 06:46 ب.ظ

برو بابا نرگس تو ام که همه ش وعده همه ش وعید );

سارا چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 05:03 ب.ظ

چی الان؟ این پرت شدن از روی پل هوایی هم وعده وعید بود؟!!!

قربون جفتتون برم!

مریم چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 08:38 ب.ظ

آقا اسم این پل هوایی که میاد من بعدیاشو دیگه نمی فهمم! خوب شد سارا گفت.مسئله مرگ و زندگی بود!

نرگس جمعه 26 مرداد 1386 ساعت 01:25 ق.ظ

:)))) ایندفعه دیگه وعده نیست. وعید هم نیست...اصلا از همین الان قول می دم برای روز یکشنبه ساعت ۱۰ صبح روی پل هوایی... خوبه؟؟؟

سارا شنبه 27 مرداد 1386 ساعت 12:56 ب.ظ

نه اصلن خوب نیست! من سر کارم اون موقع (یعنی باید باشم طبیعتن) و این اواخر هم خیلی دو در زدم!!! نمی تونم 10 صبح حجله رو ول کنم بیام رو پل!

نرگس شنبه 27 مرداد 1386 ساعت 04:04 ب.ظ

اوکی...پس ساعت ۵:۴۵ روز یکشنبه هفته بعد.... دیگه نگی نه ها..بی خیال حجله شو... دو درش کنی کلا بهتره :دی...بعد مریم هم دیدی اگه از اینورا رد شد بهش بگو بیاد یکشنبه هفته دیگه که نمیدونم الان چندمه احتمالا یه روز یه رقمی از شهریور ماهه... قرارمون روی پل هوایی :دی

سارا دوشنبه 29 مرداد 1386 ساعت 05:14 ب.ظ

از طرف من اوکی! یکشنبه ی دیگه که نمی دونیم چندمه... 5:45 روی پل!

نرگس دوشنبه 29 مرداد 1386 ساعت 07:43 ب.ظ

ایول سارا... مریم کجایی شما آیا احیانا؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد