اممم ...

ببین بچه! زندگی معنی خاصی نمی ده! حالا هی پاشو بگو زندگی یعنی قدم زدن زیر باران بهاری، یعنی خندیدن به بچه کوچولوی توی صف نونوایی بربری صبحای جمعه!، یعنی «دیدار دوباره ی ما میسر است ... ری را» ... نه! این چیزا دیگه به خرج من نمی ره ... خب؟

اصلا ببینم! مگه ما باید برای هر چیزی یه تعریف داشته باشیم؟ یعنی می گی اگه مثلا من بگم برای زندگی تعریفی ندارم خیلی بی کلاسیه!؟ ... ولم کن عزیز! ولم کن! ... یه روزی میمیریم، بعد وقتی جوابی برای خدا نداشتیم، حسرت خواهیم خورد ها ... اممم ...  فعلا هم بیا از خدا حرف نزنیم ... لااقل تا روزی که ... فراموش کنم./

ولم کن عزیز! بذار فکر کنم به این گوشی ای که خریدم و فکر می کنم عجب کار اشتباهی کردم ... همون قبلی بهتر بود ... گرچه وقتی یکی مثل سارا بهم بگه آفرین به سلیقه ت ... مرسی سارا ! این کلمه ی «عزیز» رو هم من از تو کش رفته ام ها ... امروز وقتی زنگ زدیم به نرگس، و من گفتم بهش بگو «بیا بیا دلم برات تنگه!» ، قیافه تو یادم نمی ره که گفتی بیا بگیر خودت بگو! تا نرگس نیست بذار اینم بگم که این دختره فردا می خواد بره بهشتی! پاشین بریم امضا بگیریم ازش! دو رقمی بوده پارسال! ها! البته هنوز قطعی نیست! منم دیگه بیشتر از این نمی تونم خبر گذاری باشم! اینم گفتم که مریم بدونه بره آب و جارو کنه! شماره ی موبایلت هم خنگ بازی در آوردم پاک شد مریم جان! وقت کردی یه میس کال بنداز!

فکر کنم محترمانه خودم برم بهتر باشه! ... تا بعد، ریگاردز.

نظرات 9 + ارسال نظر
نامها مهم نیستند دوشنبه 14 فروردین 1385 ساعت 09:11 ب.ظ

بعد مدتها که به اینجا سر میزدم این پستت به دلم نشست ... داری دوباره همون قبلی میشی ... البته منظورم نوشته هاته.
خب ... امیدوارم خوش بگذره ... قربانت

اشکان دوشنبه 14 فروردین 1385 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام :
عرض ادب و خیر مقدم.
شاد باشی.

سورنا سه‌شنبه 15 فروردین 1385 ساعت 10:19 ق.ظ

کلاس همونه که برای زندگی تعریف نداشته باشی .... اگه داشته باشی بی کلاسیه ... به نظر من البته !

نرگس سه‌شنبه 15 فروردین 1385 ساعت 07:42 ب.ظ

اولا بابت فوت پسر خاله پدرتون تسلیت میگم...

بعد هم... گاهی دنبال تعریف گشتن یه دور باطل...یعنی بعضی چیزها رو باید توش بری...و خودش میشه تعریفش ... مثلا عین این می مونه که به یکی بگی اب خوردن را تعریف کن و طرف بشینه بگه... اب خوردن یعنی یک لیوان و کمی اب را بگذاری روی لبت و قلپ قلپ بخوری... و انگار حیات را بریزی توی رگهایت و انگار لبهایت تازه شوند و این حرفا... ولی هیچکدوم به اندازه نوشیدن آب در حین تشنگی مزه نمیده... زندگی عین عشق می مونه...کی میتونه براش تعریف بیاره

سوما...جای بعضی ها خالی... اب و جارو نبود...اما کلی خوش گذشت...

بعد هم...همین ...ریگاردز

حسین سه‌شنبه 15 فروردین 1385 ساعت 10:46 ب.ظ http://0-1-2.blogfa.com

خب خیلی چیزا رو نمی‌شه تعریف کرد مثل سینما(کلاس و فرهنگ رو داری؟!!!)
در مورد گوشی و نرگس و اینا هم خب فک کنم به من مربوط شامل نمی‌شه ( خیلی بی‌مزه‌ام می‌دونم)

یاشار چهارشنبه 16 فروردین 1385 ساعت 05:53 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

بعضی چیزها گنده تر (همون وسیع تر سابق) از اونی هستن که بتونی تعریفشون کنی.

در مورد بقیه پستت هم : همیشه خوشحال و سرحال باشی. که البته امیدوارمالان بوده باشی.

سارا چهارشنبه 16 فروردین 1385 ساعت 06:14 ب.ظ

چیزی ندارم بگم... فقط کلید شاد بودن دست خود آدمه مریمی... خود خود خود آدم !

گوشی ات هم جدا قشنگ بود !!!

سورنا پنج‌شنبه 17 فروردین 1385 ساعت 02:10 ب.ظ

واییییییییییییییی ... واقعا پسرخاله ی پدرت فوت کرده ؟ ...خیلی تسلیت می گم ....
گرچه اصلا برام مهم نیست که پسرخاله ی پدر یکی از نزدیکانم فوت کنه یا حتی خودم .... مگراینکه مرگ دراماتیکی باشه که اونم نیم ساعت بعد آدم یادش می ره ...:))

نرگس سه‌شنبه 22 فروردین 1385 ساعت 12:42 ب.ظ

شما کجا تشریف دارید اونوقت...احیانا یه وقت یه سری نزنی به اینجاها... بده..
کجای دختر؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد