آبجی عاشقت شدم به مولا برگشت نداره! ۲

آخه لامصب! بلکه قرار شد ده سال تو این هلفدونی آب خنک بخوریم، نمی شه که لامروت! حاجیت اینجا جیگر چاک چاکش از کله صبح تا بوق سگ جلو چشش زلیخا باشه و سر به دیفال بکوبه و یه چشمش اشک باشه و یکی خون! آخه ای روزگار غدار! ای بی مروت دنیای دون! ای دنیایی که توش غیرت و جوونمردی و صفا هلو هلو بپر تو گلو رفته تو هر چی نابدتر هر چی نامرده و برهوت مروته. اون وقت دوتا چشم اون ور چار سوق سوسوی اشک و خون بزنه و یه مرد مثل ما مشتی، کنج هلفدونی عین زن جماعت زار عقش شما رو بزنه. آخه آبجی! زن! نمونه صفا و مروت و معرفت! روزی که با اون زلف کمند و اون دوتا چشم سیاه به شکار دل این لوطی اومدی نگفتی ما تو در و همسایه واسه خودمون کیابیایی داریم؟ یه ملت یه داش ابرام می گن صد تا داش ابرام از دهنشون می ریزه، به یه لاخ سیبیل ما چک ده میلیونی رو یه سال بی نزول و بهره می خوابونن کنج دفتر و دستک حجره، به اشاره چش و ابروی حاجیت یه محله قمه کش زیر چارسوق رو قرق می کنه، لب تر کنم کلونتری ناحیه ۶ می شه برهوت آجان، کشته باهاس جمع کنن از تیغی ها و قمه خورده های نوچه های آق ابرام. اونوقت حاجیت به عشق اون دوتا چشم سیاه باهاس زار بزنه تو هلفدونی و آبرو بریزه پیش آجان جماعت؟ به فدای یه تار گندیده ت، هنوز اون چشم سیاه رو که میبینم باهاس آه بکشم و عین مستای شب عربده بکشم. یارو آجانه اومده می گه داش ابرام قمه خوردی عربده می کشی؟ می گم: آره سرکار! قمه خورده به دلم. قمه خورده به جیگرم. قمه خورده به لوزالمعده م. آخه ضعیفه! این چشمه تو داری یا خنجر، لامروت هر مژه ش یه قمه س که می خوره به جیگر آدم!

ماه عسل پاییزی ... ابراهیم نبوی

نظرات 3 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 2 اسفند 1384 ساعت 05:17 ق.ظ

وای من که اصولا عاشق این متن هام !!!...
باز هم بسی لذت بردیم :)

نرگس سه‌شنبه 2 اسفند 1384 ساعت 01:12 ب.ظ

ایضا بنده... این یارو خیلی لات باحالیه... ادم باهاش لات میشه اساسی...

یاشار سه‌شنبه 2 اسفند 1384 ساعت 08:42 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

بازم تکرار می کنم نبوی یعنی شاهکار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد