خیلی دور، خیلی نزدیک

خانوم دکتر: من نمی دونستم ستاره ها هم می میرن.

سامان: همه شون می میرن. خیلی از ستاره هایی که ما الان داریم می بینیم، شاید میلیونها سال پیش مردن. ولی ما به خاطر مسافتی که باهاشون داریم، هنوز داریم اونا رو می بینیم.

خانوم دکتر: یعنی اینقدر دورن؟

سامان: خیلی دور . . . خیلی نزدیک. وقتی با دنیای خودمون مقایسه کنیم، خیلی دورن. اما اگه با کهکشانهای دیگه مقایسه کنیم، تازه می فهمیم چقدر به ما نزدیکن و ما خبر نداریم...

«خیلی دور، خیلی نزدیک»

پ.ن: و ما خبر نداریم...

.......

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 30 بهمن 1384 ساعت 08:56 ب.ظ http://0-1-2.blogfa.com

خبر نمی‌خوایم داشته باشیم! به زور می‌خوایم خبر نداشته باشیم.

نرگس یکشنبه 30 بهمن 1384 ساعت 11:38 ب.ظ

به نظرم بهترین فیلمی بود که امسال دیدم... حالا من که جشنواره رو نرفتم ببینم چه خبر بوده...
من بعضی وقتا این خیلی نزدیک بودنش رو حس میکنم... حرف زیاد است...

سارا سه‌شنبه 2 اسفند 1384 ساعت 05:20 ق.ظ

:) من این یکی فیلم رو دیدم ! :)

به قول نرگس، حرف در این باب زیاد است و بحث از آن هم بیشتر... ولی اگر فقط بخوای فیلم رو نقد کنی، باید بگم که قشنگ بود... اون ظرافتی که کارگردان به خرج داد و تا آخرش سامان رو نشون نداد از همه اش قشنگ تر بود... و اون صحنه های آخر، توی ماشین... می تونست بهتر گرفته بشه ولی بازم خوب بود ;)

یاشار سه‌شنبه 2 اسفند 1384 ساعت 08:37 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

پی نوشتت همه چیزی بود که می شد گفت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد